۱۳۸۷ اسفند ۲۰, سه‌شنبه

پدرم

87/12/20

آدم چه میشد ، آنهمه رسوا نمیشدی
آنگونه سخت عاشق حوا نمی شدی
امروز ما سیاه و خراب و عبث نبود
آنروز اگر تو راهی دنیا نمی شدی
شاید که سیب و آدم و حوا بهانه بود
ای کاش مرده بودی و بابا نمی شدی

عادل سالم
یادمه این شعر رو بد موقعی با صدای بلند می خوندم

خودم که اصلا حواسم نبود
زمان مریضی پدرم بود و من هم تازه یکی از نشریات ادبی دانشگاه صنعتی اصفهان به دستم رسیده بود و بدون اینکه از مضمون این شعر آگاه باشم اونو بلند بلند میخوندم تا پدرمم بشونه و کمی سرگرم بشه

واقعاً که چقدر مسخره بود

میخواستم سر پدرمو گرم کنم تا یکم حال و حواش عوض بشه ولی برعکس کاری کردم که اشک به چشماش بیاد

و گفت این شعر رو برای من میخونه ها . من پدر خوبی نیودم


وای که چه حال بدی پیدا کردم . دلم میخواست زمین دهن باز کنه و منو ببلعه


هنوز هر وقت که اینو میخونم یاد اون روز می افتم و این بار اشک تو چشمای خودم حلقه میزنه و بیشتر و بیشتر دلم برای پدر عزیزم تنگ میشه


۱۳۸۷ اسفند ۱۷, شنبه


pain is a warning

that something is wrong


i pray to God

that it won't be long