۱۳۸۸ خرداد ۲۵, دوشنبه

به چه قیمتی؟!!!!



به چه قیمتی گذشتی از شبای خیس مهتاب





دلمو اینقده نشکن

آخه این دل عاشقت بود

له نکن این قلب خونو

آخه روزی لایقت بود





تو که دوست نداشتی باشی چرا آتیشم کشیدی

اونکه تو خود خواهیات مُرد دل من بود تو ندیدی






۱۳۸۸ خرداد ۱۷, یکشنبه

عادت



88/3/17

آغوشتو بغیر من بروی هیشکی وانکن

منو از این دلخوشیو آرامشم جدا نکن

من برای با تو بودن پر ِعشقو خواهشم

واسه بودن کنار تو

تو به بگو به هرکجا پر می کشم


منو تو آغوشت بگیر

آغوش تو مقدسه

بوسیدنت برای من

تولد یک نفسه


چشمای مهربون تو

منو به آتیش میکشه

نوازش دستای تو

عادته، ترکم نمیشه


چشمای مهربون تو

منو به آتیش میکشه

به آتیش دستای تو

عادته،

ترکم نمیشه



فقط تو آغوش خودم

دغدغه هاتو جا بزار

به پای عشق من بمون

هیچ کس و جای من نیار

مهر لباتو رو تنو

روی لب کسی نزن

فقط به من

بوسه بزن

به روح و جسم و تن من


۱۳۸۸ خرداد ۱۶, شنبه

عطر تن یار


شده بودم مثل دختر کبريت فروش


با هر نفس يادی زنده می شد.


خاطره ای


جايی


و کسی


کسی که همه ی نفس من شده


و باز هم نفس عميق



انقدر اين احساس قوی و پر از عشقه که نتونستم از آن به سادگی بگذرم


حرف زدن در موردش که آرومم نکرد


بايد نوشت


گويی در آخر و بعد از اينهمه صحبت در موردش


تا ننويسم حق مطلبم رو ادا نکردم



دختر کبريت فروش

با روشن کردن تک تک کبريت ها که تمام هستی و


دارو ندارش بودند


ياد گرما، مادربزرگ و ...



و من با نفس های پی در پی و عميقم


ياد و خاطره ی عشق عزيزم


و خودم را


نيز در همان لحظه های ناب پيدا


ميکردم



وه که چه حرمتی دارد اين عشق