۱۳۸۸ خرداد ۱۶, شنبه

عطر تن یار


شده بودم مثل دختر کبريت فروش


با هر نفس يادی زنده می شد.


خاطره ای


جايی


و کسی


کسی که همه ی نفس من شده


و باز هم نفس عميق



انقدر اين احساس قوی و پر از عشقه که نتونستم از آن به سادگی بگذرم


حرف زدن در موردش که آرومم نکرد


بايد نوشت


گويی در آخر و بعد از اينهمه صحبت در موردش


تا ننويسم حق مطلبم رو ادا نکردم



دختر کبريت فروش

با روشن کردن تک تک کبريت ها که تمام هستی و


دارو ندارش بودند


ياد گرما، مادربزرگ و ...



و من با نفس های پی در پی و عميقم


ياد و خاطره ی عشق عزيزم


و خودم را


نيز در همان لحظه های ناب پيدا


ميکردم



وه که چه حرمتی دارد اين عشق


۱ نظر:

مجیدش گفت...

در ابتدا كلمه بود٬ كلمه نزد خدا بود و كلمه خدا بود