شده بودم مثل دختر کبريت فروش
با هر نفس يادی زنده می شد.
خاطره ای
جايی
و کسی
کسی که همه ی نفس من شده
و باز هم نفس عميق
انقدر اين احساس قوی و پر از عشقه که نتونستم از آن به سادگی بگذرم
حرف زدن در موردش که آرومم نکرد
بايد نوشت
گويی در آخر و بعد از اينهمه صحبت در موردش
تا ننويسم حق مطلبم رو ادا نکردم
دختر کبريت فروش
با روشن کردن تک تک کبريت ها که تمام هستی و
دارو ندارش بودند
ياد گرما، مادربزرگ و ...
و من با نفس های پی در پی و عميقم
ياد و خاطره ی عشق عزيزم
و خودم را
نيز در همان لحظه های ناب پيدا
ميکردم
وه که چه حرمتی دارد اين عشق
۱ نظر:
در ابتدا كلمه بود٬ كلمه نزد خدا بود و كلمه خدا بود
ارسال یک نظر