۱۳۸۷ دی ۲۵, چهارشنبه

تنهایی و خلاء


87/10/25

روزها از پی من میگذرند و من مات زده به گذر زمان بی هیچ شوقی به زنده ماندن وقت را سپری میکنم.

افسوس که چقدر تلخ گذشت.
گرچه پر از تجربه بود
لیک
آیا ارزش تجربه کردن را داشت ؟!!

ای عشق ،
چه سنگین و با وقار به کوچه های خلوت دلم پا نهادی



دلهامون پر از دلتنگی در آغوش کشیدنه
دستهامون خالی از لمس با هم بودنه

گونه ام خیسه از اشک برای درد قریبی که در سینه دارم.


ای روح سرگردان من تا به کی سرگردانی
ای جسم خسته من تا به کی زندانی

هرشب با آرزوی دیدن خواب او که تمام وجودم را دزدید با چشمی پر از اشک سر به بالین میگذارم
و هنوز بعد از گذشت مدت طولانی بغضی کهنه ، تلخ و غمگین گلویم را می فشارد.



چقدر قشنگ عاشق شدم
و چقدر تلخ شکستم

۵ نظر:

ناشناس گفت...

دلتنگي ...دلتنگي...دلتنگي...
آدم كه دلتنگ مي شود...چه فكرها كه نمي كند
چه انديشه ها كه در خيال ندارد و چه رويا ها...
كه گاه خنده را طراحي كند بر لبان
و گاه غم را بغضي مي كند شكسته در سينه
تا در پي بهانه
قطره اشكي جاري شئد بر گونه ها.

ناشناس گفت...

سلام
خوبی؟
وبه جالبی داری
از نظرات ممنونم
بهشون فکر میکنم
از امروز دارم میرم پیش روانشناس
فکر کنم تاثیر داشته باشه
امیدوارم بازم پیشم بیای
چون از نظرهات خوشخال میشم و باعث پیشرفتم میشه
بای
سی یو لیدر

ناشناس گفت...

از شما متشکرم که به من سر زدید
شما زیبا مینویسید
امیدوارم که به عشق و آرامش واقعی برسید

ناشناس گفت...

mersi golam manam alan linket mikonam

ناشناس گفت...

سلام ، وبلاگ خیلی زیبایی دارید . موفق باشید . به وبلاگ من هم سری بزنید .