۱۳۸۷ بهمن ۲۱, دوشنبه

شرار عشق




مهربانم ، خداي بي همتا، يعني الان چگونه است حالت؟


گفت مهربان ولي تنهاست، چون گرفتم به نييتت ،‌فالت



رنگ دلخواهت اي خدايم چيست؟ بهترينت در اين زمين گو كيست؟


نه، نگو ، چو از حسودي دل، آن زمان اثر ز بودم نيست



يعني الان نشسته اي يا نه ؟؟ خسته اي ز ما بَدان يا نه ؟؟


گو به من كسي نمي فهمد، اندكي گرسنه اي يا نه ؟؟



بافته ام ژاكتي ز شرار عشق ، گرم و زيبا و بي گمان فرد است


چون بهشتي و خانه ات آنجاست ، ارتفاعات هوا سرد است



گل برايت چگونه بفرستم؟ يك سبد گل از حياط دل


خود بيا ببين چه پُر خون است، آن دلي كه ساختي از گِل



قاصدك مي فرستمت هر روز، با چه عشقي روند به بالاها


گو خدايم رسد به دست گُلت ؟ يا كه فوت بايد كرد حالاها؟



جان جنگل ،‌تو را به درياها ، اندكي خستگي ز تن در كن


با شب و ستاره بازي كن، خاك گلدان خانه ات تَر كن



كاش جاي من ، حديث ضعيف، بر زمينت ستاره مي دادي


يا دلم را كه بي قرار تو است، راه حلي هميشه مي دادي



باز هم سحر رسيد اي گل، وقت آن شد كه سويت آويزم


اين دلم را كمي بهاري كن، خود كه بيني شكسته ، پاييزم



جان جنگل،‌تو را به درياها، اندكي خستگي ز تن در كن


با شب و ستاره بازي كن، خاك گلدان خانه ات تر كن


۴ نظر:

ناشناس گفت...

سلام ممنونم که بهم سر زدی...
توidمنتظرت هستم واسه یه درد دل حسابی.
تنهای تنها...عاشق تنها...
ID:ashege.tanha2@yahoo.com

ناشناس گفت...

بیا ،ای همگناه من در این برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ
به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من

ناشناس گفت...

سلام گلم .ممنون از حضورت.

ناشناس گفت...

سلام ممنون که بهم سر زدین.
مطالبتون خیلی قشنگه.موفق باشید.